یا تا لیلی و مجنون شویم افسانه اش با من بیا با من به شهر عشق رو کن خانهاش با من نگو دیوانه کو زنجیر گیسو را زهم وا کن دل دیوانه ی دیوانه ی دیوانه اش با من بیا تا سر به روی شانه ی هم راز دل گوییم اگر مویت به رویت شد پریشان شانه اش با من نگو دیگر به من اندر دل اتش نمیسوزد تو گرمم کن به افسونت گرمی افسانه اش با من چه بشکن بشکنی دارد فلک بر حال سرمستان چو پیمان بشکنی بشکستن پیمانه اش با من در این دنیای وا نفسای بی فردا خدایا عاشقان را غم مده شکرانهاش با من * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * تا ابد بغضِ منِ تبزده کال است عزیز تا شما خانه تان سمت شمال ده ماست پنجره بین من و توست، مرا بوسه بزن ما دو ریلیم به امید به هم وصل شدن ماه من ! عکس تو در چشمه گل آلود شده دام گیسوی تو بی دانه شده ، می فهمی ؟! عشق این نیست که بر گردن من حلقه زده * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * خلوت مرا نزن این قدر نمک روی زخم من نپاش ... با این همه * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * لا من یه گوشه تنهام با یه عکس یادگاری * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * نه ! کاری به کار عشق ندارم من هیچ چیز و هیچ کس را دیگر در این زمانه دوست ندارم انگار این روزگار چشم ندارد من و تو را یک روز خوشحال و بی ملال ببیند زیرا هر چیز و هر کس که دوست تر بداری حتی اگر یک نخ سیگار یا زهر مار باشد از تو دریغ میکند پس با همه وجودم خود را زدم به مردن تا روزگار دیگر کاری به کار من نداشته باشد این شعر را هم نا گفته میگذارم .... تا روزگار بو نبرد .... گفتم که ... کاری به کار عشق ندارم ! * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان لحظه بود وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * دیوارهای خالی اتاقم را * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
دیدن گریهء تمساح محال است عزیز !
قبله دهکده مان سمت شمال است عزیز
بوسه از آن طرف شیشه حلال است عزیز !
فصل گل دادن نی ، فصل وصال است عزیز !
عیب از توست !...ببین ! چشمه زلال است عزیز !
امپراطوری تو رو به زوال است عزیز
اینکه بر گردنم افتاده وبال است عزیز
اصلا به دیدنم نیا
دوستت دارم را توی گل های سرخ نگذار
برایم نیار
اصلا به من
به ویلای خنده داری در جنوب
فکر نکن
سردرد نگیر
عصبی نشو
اصلا زنگ در
تلفن
خواب
خیال
روزی اگر کنار بیراهه ای عجیب حتی
پیدایم کردی
چیزی نگو
تعجب نکن
حتما به دنبال تو آمده بودم ...
رفتی بی وفا و گفتی که منو دوسم نداری
حالا باز دوباره بارون می خوره رو تن شیشه
اخه چی کم شده از تو که می ری واسه همیشه
عزیزم دنیا کوچیکه تو بگو اخه کجایی
یاد تو می افتم هر وقت
هی می گم جای تو خالی
هی میگم جای تو خالی
تو شبای پر ستاره
دل من هواتو داره
یاد من می مونه نیستی
بودنت خواب و خیاله
روی بام خاطراتت من کبوتر شدم اما
با یه سنگ نفرت تو پریدم از بوم دنیا
حالا بعد رفتن تو من یه گوشه ای نشستم
هی می گم کجایی اخر اخه من دل به کی بستم
دیگه خسته ام از این عشق خیالی
هی میگم جای تو خالی
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
تو را با لهجه ی گلهای نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
پس از یک جستجوی نقره ایی در کوچه های آبی احساس
تو را از بین گلهایی که در تنهاییم رویید با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی:
دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم
همین بود آخرین حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشمهایم را بروی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمیدانم چرا رفتی؟
نمیدانم چرا شاید خطا کردم
و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی
نمیدانم کجا؟تا کی؟برای چه؟
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه میبارید
و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه برمیداشت
تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود
و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم
مرد
کسی حس کرد من بی تو تمام هستیم از دست خواهد رفت
و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد
کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد
و من با آنکه میدانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد
هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام برگرد!
ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
و بعد از اینهمه طوفان و وهم و پرسش و تردید
کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت:
تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو
در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست
و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل
میان غصه ایی از جنس بغض کوچک یک ابر
نمیدانم چرا؟ شاید به رسم پروانگی مان باز
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
از تصویرهای خیالی او پر می کنم
خدای من زیباست
خدای من رنگین کمان خوشبختی ست
که پشت
هر گریه
انعکاسش را
روی سقف اتاق می بینم
من هیچ
با زبان کهنه صدایش نکرده ام
و نه
لای بقچه پیچ سجاده
رهایش
او در نهایت اشتیاق به من عاشق شد و
من در نهایت حیرت
حالا
گاه گاهی که به هم خیره می شویم
تشخیص خدا و بنده
چه سخت است
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |